من و تفألی به حافظ !
17 سالگی
درباره وبلاگ


بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم .....

پيوندها
اللهم عجل الولیک الفرج
شهدای شهرستان کبودراهنگ
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان 17 سالگی و آدرس 17salegi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 108
بازدید کل : 35329
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
محمد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : محمد

من و تفألی به حافظ !


دو شب پیش که داشتم با خودم تفکر می نمودم و در اندیشه هایم بسیار مستغرق بودم ، ناگاه به ذهنمان رسید که چرا ما نیز مانند دیگران وبلاگی برای خویش دست و پا نکنیم و متونمان را اندرش نگذاریم ؟ از این رو بود که ما نیز به خیل عظیم وب نویس ها پیوستیدیم و ثمره اش همین وبلاگ است ! حال شاید با خود بگویید که خوبه حالا این طرف چیزی هم بارش نیست و این قدر از خودش تعریف می کنه ؟!!! 

حالا اونش رو بی خیال ولی دیشب که تفألی به استاد حافظ زدم این غزل اومد ، خوب سیر کنین :

دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور      

  گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور

ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن 

با بلبلان بی دل شیدا مکن غرور

از دست غیبت تو شکایت نمی کنم            

تا نیست غیبتی نبود لذت حضور

گر دیگران به عیش و طرب خرم اند و شاد     

ما را غم نگار بود مایه سرور

زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار       

ما را شرابخانه قصور است و یار حور

می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی   

گوید تو را باده مخور گو هو الغفور

حافظ شکایت از غم هجران چه می کنی      

در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور

خوب ، یعنی چی ؟ یعنی اینکه تا غم هجرت و دوری و غیبت نباشه ، هیچ وقت ظهور و حضور لذتی نداره ! یعنی ای آقا و مولانا هر چند که غیبتت بس دل ما را شکسته و غم فراقت سخت بر دل ما نشسته ، هنوز به لذت حضورت نشسته ایم و گویمت که ای مولا چو بیایی غم دل با تو بگویم ، چه بگویم چو تو آیی غم دل از برم پر می کشد و دیدن رخ همچو ماهت همه ی ایام فراقت را از یاد می برم و از لذت حضورت آن چنان حظ می برم که گویی تمام دنیا را به من داده اند ! اما من می دانم که مولا تو حاضری و این چشمان من است که به خاطر غباری که از گناهان ریز و درشتم بر رویش نشسته نمی تواند تو را ببیند و لذت حضور را بچشد ! ای مولا ، تو به بزرگی ات ببخش بزرگی گناهانم را ! تو را جان مادرت زهرا (س) ، به خاطر گناهانم چشمان زیبایت را بارانی نکن !

 

بسی حرافی نمودیم ،

 من هنوز در وادی نوشتن آن هم از نوع وب نویسی طفلی نوپایم ،

با نظرات موثرتان من را یاری دهید !!!

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: